نویانیمنویانیم، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره

noyanim

سلامی دوباره بعد از 13 ماه و 10 روز

چه زود گذشت واقعا باورم نشد وقتی حساب کردم دیدم 13 ماه و10 روز بود به صفحه ات سر نزدم/مامان کلی کار داشت .الان دیگه ساکن ازمیریم و کلا همه چیز فرق کرده .تو الان داری تو محیط جدید بزرگ میشی.همه چیز واست تازگی داره.کشور,شهر,خونه,اتاق خوابت, زبونی که حرف میزدی ,دوستات, اسباب بازیهات و خیلی چیزهای دیگه  اولش خیلی واست سخت بود ولی از اونجایی که پسر گلم همه چیز و زود یاد میگیره تو 1 ماه شروع کردی به ترکی صحبت کردن.خودمم باورم نمیشد انقدر زود بتونی حرف بزنی.الان که 7 ماه میگذره از اومدنمون دیگه کامل داری با لهجه استانبولی حرف میزنی بعضی وقتام که با من یا بابا فارسی حرف میزنی دوستات و ماماناشون تعجب میکنن که انقدر مسلط میتونی تو این سن 2 زبو...
30 فروردين 1394

منتظر فیلم و عکسای تولدتم :((((

  عزیز دلم هنوز فیلم و عکسات آماده نیست اونا هم آماده بشن برات میزارم .فقط یه عکس از عکاست خاله سمیه بدستم رسیده از کل مهمونامونه که اونم برات میزارم             ...
28 بهمن 1392

happy birthday

تولد تولد تولدت مبارک مبارک مبارک تولدت مبارک  الان که دارم این متن برات مینویسم ساعت 4:58 صبح دوشنبه است و تو هم نشستی و داری تلویزیون تماشا میکنی و اینطور که بوش میاد نمی خوای بخوابی . امروز 30 دی ماه 92.بالاخره 27 دی برات جشن تولدت گرفتیم.نویانیم همه چی همنطور که برنامه ریزی کرده بودم پیش رفت و خدارو شکر هیچ مشکلیم پیش نیومد.هنوز عکس و فیلمات آماده نیست گلم که برات بزارم . عکاست خاله سمیه قول داده تا یکماه همشو آماده کنه .بازم عشق مامان تولدت مبارک بوووووس ...
30 دی 1392

چرا 13 دی برام جشن نمیگیری مامان ؟

سلام عمرم:از امروز می خوام تمام خاطراتو ثبت کنم و بعضی جاهام چندتا از خاطراتی که تو این 3 ساله گذشته اتفاق افتاده چه خوب و چه بد برات بگم  امروز 11 دیماه سال 92 که قرار بود تا دو روز دیگه برات جشن تولد بگیریم.البته تولدت 22 آذر بود ولی چون عزیزه دل مامان تو محرم بدنیا اومد ما تا 6 سالگیت نمیتونیم همون روز بگیریم  که 13 دی هم متاسفانه نشد به چند دلیل.اول از همه که مهمترین دلیلش هم بود مریض شدن بابای خاله مارال بود  9 دی باخبر شدیم که بابا پرویز سکته کردن و تو بیمارستان بسترین و چون دایی سعید و خاله مارال مجبور بودن برن ساری و احتمال هم میدادم نتونن خودشون برسونن تصمیم گرفتم تاریخ جشنو عقب بندازم دوم اینکه فصل فصله ا...
11 دی 1392

گذر زمان

عشق مامان الان که دارم این متن و برات مینویسم تو 3 سال و15 روز و 15 ساعت و57 دقیقه و 36 ثانیه نه 38 ثانیه سن داری عشقم خدارو شکر علم انقدر پیشرفت کرده که تو یک نگاه به بالای صفحه می شه حتی آخرین ثانیه ی سنتم فهمید از یه نظر عالیه ولی از یه نظر یه جورایی بهم استرس میده.هر ثانیه که میگذره فاصلمون به پایان راه کمتر میشه و این توش یه درسی از درسای زندگی نهفته اس.اونم اینه که عشق مامان این دنیا حتی یک لحظه هم ارزش ناراحتی و دلخوری نداره.شاد زندگی کن و شاد بودن رو سر مشقت قرار بده.شادی تو آرزوی قلبی مامان و باباس ...
7 دی 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به noyanim می باشد